اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

نفس مامانی و بابایی

امیرمحمد4 ساله شد

و  دوباره متولد شدی و شمع ها ، که سهم توست از زندگی و ستاره هائی که به میهمانی تو آمدند و شکوفه هائی که دوباره خواهند شکفت و عطری که نصیب پروانه هاست و تو سهم من از تمام زندگی ...
24 بهمن 1395

آتلیه 4 سالگی

باز هم امسال زحمت عکسای شما افتاد گردن عمو محمد یه روز شما و آبجی مبینا به آتلیه رفتین و عمو ازتون چندتا عکس گرفت مامانی ایشاله که 120 ساله بشی و همیشه تنت سالم باشه و دلت خوش ...
19 بهمن 1395

نمایشگاه شب یلدا

به مناسبت شب یلدا نمایشگاهی تو حکیمیه برگزار شده بود که تصمیم بر این شد یه سری به اونجا بزنیم و یه سری خرید کنیم و این هم چندتا عکس از شما در نمایشگاه اینجا هم تو نمایشگاه داری برای خودت لگو درست میکنی و ما نیم ساعت معطل شما شدیم تا راضی شدی و اومدی و رفتیم ...
19 بهمن 1395

برف بازی در زمستان 95

امسال هم مثل پارسال برای برف بازی شما رو بردم به میگون حیاط خونه خاله چون وقتی سردت میشد فوری میومدی خونه و امکان سرماخوردنت کمتر میشد به خاطر همین خاله با ما و خاله سارا جون هماهنگ کرد و ما راهی میگون شدیم بعد از اینکه ناهار خوردیم شما با داداشی به حیاط رفتی و یه آدم برفی با حداقل امکانات درست کردین و کلی هم برف بازی کردین و خیلی بهتون خوش گذشت ...
19 بهمن 1395

پارک ژوراسیک

اینبار تصمیم گرفتیم که به پارک ژوراسیک واقع در شمال غرب تهران بریم البته شما قبلا از طرف مهدکودک به اونجا رفته بودین و خیلی هم بهتون خوش گذشته بود ولی دوست داشتم یه بار دیگه هم باهم به اونجا بریم اینبار با خاله مریم جون هماهنگ کردیم و البته آبجی مبینا هم باهامون همراه شد خیلی خیلی به هممون خوش گذشت عکس زیبا از غروب زمستونی تهران از زاویه دوتا دایناسور اینجا هم که شما اصلا دوست نداشتین عکس بگیریم     ...
19 بهمن 1395

فقط عکس

شما و آبجی آتنا و مبینا در یک بعدازظهر در حال خوردن عصرانه در رستوران پارک دم خونه با آبجی مبینا راه پله وقتی امیر میخواد در کنار بامبو عکس بگیره جای جدید شما تو ماشین طاقی عقب ماشین امیر و شانسی در اومده از لپ لپ اداره مامان وقتی به خاطر آلودگی هوا تمامی مدارس و مهد کودک تعطیل میشن و مامان مجبوره شما رو به اداره ببره تولد داداشی امیرحسین تولد کیانا رفتن به قم با خاله مریم جون رفتن به امام زاده صالح باغ پرندگان ...
19 بهمن 1395

مسافرت تبریز

برای مامان از طرف اداره یک دوره آموزشی و تفریحی پنج روزه گذاشتن تبریز و جلفا ... اولش تصمیم نداشتم ببرمت ولی اولین باری بود که از اول زندگیت تا الان میخواستم برای چند روز تنهات بزارم و نبینمت ... نمی دونستم عکس العملت چیه البته بابایی با کمال میل قبول کرد مسئولیت شما رو به عهده بگیره و مثل همیشه چیزی براتون کم نزاره ولی از اونجا که حس و غریزه مادری همیشه بر همه چیز غالبه .. من تصمیم خودم و گرفتم و در آخرین روزها تصمیم گرفتم و بلیط بگیرم و شما رو با خودم همراه کنم ... البته همکارم هم بود و اونم یک پسر هم سن شما داشت ... که توی مهد کودک هم با هم همکلاس بودین ... و میدونستم که تنها نیستی و خیال خودم هم راحت بود .. البته بعد از پایان مسافرت اونق...
12 بهمن 1395