اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

نفس مامانی و بابایی

اولين سونوگرافي تو

  ديروز رفتم دكتر براي اولين بار سونوگرافي كردم خدا رو شكر همه چيزت عالي بود ضربان قلبتو تو صفحه مانيتور دستگاه ديديم من و بابايي كلي ذوق كرديم و بابايي هي از خانوم دكتر در مورد تو سوال مي كرد خانوم دكتر هم گفت كه يه كم از حد معمول كوچيكتر هستي و يه مقدار هم پايين هستي ولي گفت كه مشكلي برات به وجود نمي ياد و ماماني از اين بابت خدا رو شكر كرد ماماني با خودش گفته اگه ميدونستم كه با اومدنش انقدر بهش علاقه مند ميشم و عشق ماماني سرشار ميشه زودتر براي ني ني اقدام ميكردم آخه ميدوني هيچ وقت فكر نمي كرد كه ني ني رو انقدر دوست داشته باشم ولي الان هميشه و تو تمام لحظات به تو فكر ميكنه و دوست نداره كاري بكنه كه تو يه كمي هم اذيت بشي و لحظه شمار...
26 تير 1391

اولين روزي كه برات نوشتم

از امروز ميخوام برات همه چيزا رو بنويسم چون تولد مامانه و دوست داره به خودش يه هديه بزرگ بده اونم درست كردن وبلاگ تو كه ميشه خاطرات شيرين آينده ات ازاين حس شروع مي كنم   لحظه حضور تو رو وقتي كه فهميدم كه تو اومدي تو دل ماماني جا خوش كردي و قرار يه چندوقت ديگه به جمع دو نفرما اضافه بشي نمي دوني چه حس خوبي داشتم وقتي كه فهميدم كه منم قرار مامان بشم. امروز ميخوام برم دكتر تا براي اولين بار صداي قلبتو بشنوم نمي دوني از صبح كه بيدار شدم دارم لحظه شماري ميكنم براي رفتن به مطب دكتر آخه ميدوني چي من نمي دونم دقيقا تو چندوقتت هست به خاطر همين امروز همه چيز مشخص ميشه كه ني ني ماماني چندوقتش شده و تو دل ما...
19 تير 1391