اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

نفس مامانی و بابایی

فقط عکس

وقتی امیر محمد تصمیم میگیره خودش چیزی بخوره و اون چیز هم اگه کاکائو باشه به این روز می افته به جای اینکه کاکائو رو بخوره به همه جاش مالیده بود حتی به فرشای خونه هم رحم نکرده بود امیر در حال خوردن شیرینی خامه ای امیر در حال خوردن میوه با باباش الهی قربونت برم پسرم که با کمک وسایل میتونی راه بری و کنجکاویاتم شروع شده اینجا رفتی سراغ کابینت های آشپزخونه تا همه چیزو به هم بریزی رفتی سراغ دوچرخه مامان و داری باهاش بازی میکنی اینجا هم داری آتیش میسوزونی تو کمد وسایل مامان جون چیکار میکنی اینجا هم وقتی صدات میکنیم و میفهمی که کار اشتباهی انجام دادی مثلا داری میای بیرون عاشق این عکساتم وقتی ...
26 آذر 1392

یازده ماهگی پسرم

عزیز دلم شما وارد ١١  شدی چقدر زود میگذره انگار همین دیروز بود که تو بیمارستان دادن بغلم و من با تمام دردی که داشتم به صورت قشنگت نگاه کردم و تمام وجودمو بهت هدیه دادم انگار همین دیروز بود که حتی توان نداشتی شیر بخوری  انگار همین دیروز بود که میترسیدم بغلت کنم به خاطر اینکه خیلی کوچیک بودی و ترس از افتادنت داشتم انگار همین دیروز بود که شب تا صبح به صورت قشنگت نگاه میکردم و همیشه خدا رو به خاطر این هدیه شکر گزار بودم انگار همین دیروز بود که با زیر گلوت بازی میکردم که بیدار شی و شیر بخوری که گشنه نمونی انگار همین دیروز بود با گریه های تو گریه میکردم و با خنده های تو انگار تمام دنیا رو بهم داده بودن میخندیدم  انگار همین دیرو...
10 آذر 1392

باید بگم که خیلی خیلی دوست دارم

عزیز دلم باید بهت بگم که هر وقت که از سرکار برمی گردم و شما کاملا حواستون به بازی هست وقتی که منو میبینی کلا همه چیزو رها میکنی و به سمتم می یاد و با صداهای قشنگت بهم میفهمونی که دیگه طاقتت برای شیر خوردن تموم شده و باید بهت شیر بدم هر چند که مامان جون نمیزاره گشنه بمونه ولی خب دیگه پسمله وابسته هست به شیر چون هنوز خیلی کوچیکی عزیز دلم دیگه برات بگم که هر جا میرم شما هم پشت سرم می یای و همیشه باید مراقب باشم که یه وقتی لای پام نیای و یا پاهام بهت برخورد نکنه از دست شما همه چیزارو جمع کردم که یه وقتی خدای نکرده روی خودت نندازی و باید بهت بگم که جدیدا یاد گرفتی از جلو تلویزیون و روشن و خاموش کنی یا شبکه هاشو عوض ک...
9 آذر 1392

اولین عاشورا

قیامت بی حسین غوغا ندارد”شفاعت بی حسین معنا ندارد” حسینی  باش که در محشر نگویند”چرا پرونده ات امضاء ندارد  اولین عاشورایی که پسرم در کنارم بود معنای دیگه ای داشت با تو بودن همه چیز معنای دیگه ای داره باید برات بگم که مامانی اصلا شلوغی رو دوست نداری وقتی که وارد هیئت میشدیم خودتو بهم میچسبوندی و همش غر میزدی و اصلا بغل هیچ کس نمی رفتی با اینکه پسره خوش اخلاقی هستی ولی همش اخم میکردی و گریه همراهش بود ولی در کل با تمام سختی ها بهمون خوش گذشت رفتن به زاگون چون تمام فامیل اونجا بودن بعدازظهر هم رفتیم امام زاده عبداله البته باید بهت بگم این چند روز همش بارون می اومد و روز عاشورا برف گرفته بود و تو اولین برف زند...
23 آبان 1392

همايش شيرخواران حسيني

توي روز بزرگ و پاك توي روزي كه همه نگاه ها به دستاي كوچيك كسي كه گره هاي بزرگي رو وا ميكنه اميرمحمد تو مجلسي شركت كرد كه نگاههاي خيلي ها به اونجا بود تا مرادشون،شفا مريضاشون و حاجات دلاشون برآورده بشه بله اون روز روز علي اصغر حسين بود مصلي تهران 17/8/92 اميرمحمد براي اولين بار در همايش شيرخوارن حسين شركت كرد كه از همين كوچيكي اعلام بكنه ره رو خون حسينه و ميخواد يار امام عصرش قائم آل محمد باشه اميرمحمد خوابيده روي چمناي مصلي اميرمحمد مشغول خوردن برگهاي خشك عاشق اين عكستم كه دندونات معلومه ...
17 آبان 1392

طلبيدن امام رضا و رفتن به مشهد

بلاخره امام رضا ما رو طلبيد از زماني كه شما تو دل مامان بودي ماماني خيلي دلش ميخواست بره امام رضا ولي چون شرايط مامان خاص بود اين فرصت پيش نيومد تا اينكه شما در آستانه 9 ماه شدن بلاخره امام رضا طلبيد و ما راهي مشهد شديم بايد برات بگم كه مثل هميشه پسره خيلي خوبي بودي و اصلا مامان واذيت نكردي ولي چون از قبل يه مقداري مريض بودي مامان ميترسيد كه حالتون بدتر بشه ولي به حرمت ضامن آهو هيچ اتفاقي براتون نيفتاد و ما به سلامت به مشهد رفتيمو برگشتيم خيلي خوش گذشت بايد بگم كه آقاي پدر هم از 11 سالگي به كابوس امام رضا نرفته بود و شما باعث شدين كه آقاي پدر هم به زيارت امام رضا بياد خيلي خوش گذشت چون همراه ما آقاجون و مامان جون هم تشريف داشتن عزيزم انشاله ...
10 آبان 1392

نه ماهگي اميرمحمد

عزيزم 9 ماهه كه اومدي و رنگ و بوي ديگه اي به زندگي مامان و بابا دادي اصلا فكر نمي كردم كه انقدر زندگيمون با وجود تو تغيير پيدا كنه هر روز معناي تازه اي با وجود تو زندگيمون پيدا ميكنه و هر روز شاهد بزرگ شدنت هستيم و اميدوار به آينده اي روشن و زيبا براي تو مامان وبابا هر روز سعي و تلاش ميكنن تا آينده اي درخشان و عاري از هر گونه كاستي براي تو به وجود بيارن ماماني و بابايي دوست دارن وقتي كه پسرشون بزرگ شد و براي خودش مردي شد هيچ كم و كاستي نداشته باشه عزيزم ممنونتم كه به زندگيمون معناي عاشقي دادي اندر احوالات اميرمحمد كاملا سينه خيز ميري با كمك در و ديوار و گرفتن خودت به بقيه به مدت 20 ثانيه مي ايستي يه لحظه هم ساكت نيستي همش در حال جنب...
10 آبان 1392

فقط عکس

وقتی امیرمحمد در خواب قربونت برم مامان که انقدر قشنگ میخوابی مامان عاشق خوابیدنته وقتی امیرمحمد از حموم اومده و خیلی دوست داره به همین حالت باشه و اصلا لباس نپوشه امیرمحمد مشغول نگاه کردن tv اميرمحمد مشغول بهم ريختن كشوي ميزtv‌ وقتي كه عاشق ماشين لباسشويي هستي هر جاي خونه كه باشي وقتي كه ماماني ماشين و روشن كنه خودتو به آشپزخونه ميرسوني و  مشغول نگاه كردن به اون ميشي و وقتي كه ماماني بخواد شما رو از آشپزخونه بياره شروع به گريه ميكني ماماني خيلي خيلي شيطون شدي ولي بازم ماماني عاشق شيطنتات هست وقتي كه از ميز ميخواي رد بشي و بياي اينطرف پيش من ...
7 آبان 1392

تولد ثنا

ثنا و امیرمحمد ثنا امیرمحمد و مهدیس باید براتون بگم که امیرمحمد در کل پسره خوبی بود فقط چون از صدای جیغ  صوت میترسید در اون زمانها به شدت گریه میکرد ...
1 آبان 1392

برنامه غذايي من

ساعت 8.30 سرلاك ساعت 10 با مامان جون و آقا جون صبحانه كه شامل نون و چايي شيرين يا زرده تخم مرغ ساعت 12 سوپي كه مامان جون زحمت درست كردنشو ميكشه ساعت 14 با مامان جون و آقا جون ناهار ميخورم اونم شامل پلو با ماست و ماهيچه يا مرغ ميشه ساعت 16 يه استكان آب سيب يا آب هويج كه بيشتر آب سيب و دوست دارم از اين به بعد ماماني از سركار مي ياد و در خدمت شير ماماني هستيم البته ساعت 18 هم يه وعده سوپ ميخورم و موقع شام هم ماماني بهم نون خالي ميده كه بخورم بعضي وقتا هم بهم بيسكوئيت ميده كه سر سفره شام اذيت نكنم ولي مگه ميشه اذيت نكنم آخه من غذاي سفره رو خيلي دوست دارم ...
10 مهر 1392