اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

نفس مامانی و بابایی

تولد امام حسن مجتبي

ماه مبارك رمضان امسال هم مامان نتونست به خاطر اينكه به شما شير ميده روزه بگيره ولي طبق عادت هر ساله توي محله مامان جون اينا مراسم جشن براي تولد امام حسن برگزار شد و طبق معمول چون همه چيز و همه كس سبز پوش بودن و چون ماماني تصميم داشت كه توي مراسم شركت كنه براي شما هم رفت لباس سبز تهيه كرد و اين هم چند تا عكس از روز مراسم امير محمد همراه با ثنا سادات امير در حين شيطنت و دست كاري كردن به ظرف شيريني پسرم دوست دارم كه هميشه ره رو راه اماما و پيامبرا باشي دوست دارم گل پسره مامان ...
4 شهريور 1393

دیکشنری امیرمحمد

حرف های زیادی بلد نیستم من تنها چشمان تو را دیدم و گوشه ای از لبخندت که حرف هایم را دزدید از عشق چیزی نمی دانم اما دوستت دارم کودکانه تر از آنچه فکر کنی عزيزم اين روزها خيلي كلمات ميگي بعضياشو ماماني ميفهمه و بعضيهاش و نه ولي در كل به نظر خودم نسبت به بچه هاي هم سنت خيلي خوب حرف ميزني و بايد بگم كه ماماني خيلي خيلي شيطون شدي و يه جا آروم و قرار نداري و اگه كسي بخواد باهات مخالفت كنه و يا بهت چيزي بگه زودي بهت برميخوره و ميزنه زير گريه و بعضي وقتا خودتو ولو ميكني اصلا متوجه نيستي كه خداي نكرده برات اتفاقي بيفته اميرم كلماتي كه الان ميگي ايناست دادا= دايي مهديس= مهديس داداشي= اميرحسين ...
18 تير 1393

رفتن به پارک

توي تعطيلات 14و15 خرداد مامان اصلا حوصله نداشت كه بريم اوشان فشم به خاطر همين مونديم توي خونه ولي روز 14 مامان تصميم گرفت شما رو براي اولين بار ببره پارك نزديك خونه پس بلافاصله آماده شديم و رفتيم اونجا اول از همه كه با تاپ و سرسره بازي كردي بعدشم اومديم توي چمناي پارك كه شما دوچرخه سواري و توپ بازي كني و با بچه هاي هم سنت دوست بشي اول از اينكه اصلا دوست نداشتي با كسي بازي كني و فقط با خودت بازي ميكردي دوم اينكه خيلي علاقه داشتي به وسايلي كه مناسب سنت نبود و دوچرخه ات رو ول كردي و رفتي كه سوار اسكوتر  يكي از بچه هايي كه توي پارك بود بشي ولي نتونستي آخه مامانم هنوز  اينجور وسايل مناسب سنت نيست عزيزكم  ...
18 خرداد 1393

اميرو كاراش4

چیزی در کلامم نیست جز دوستت دارم هایی که واژه نیستند مثل دم در پی بازدم حیاتم را رقم می زنند اين روزها خيلي خيلي شيطون شده و اصلا نميتونيم شما رو يه جا نگه داريم تا از بيرون مياي هنوز در خونه رو باز نكرده ميبينيم رفتي توي كمد يا به خاطر شما تمام ميز عسلي ها رو جمع كرديم ولي باز هم شما رفتي بالاي ميز تلويزيون و از اونجا برام دست تكون ميدي به خاطر شما كلا ميز تلويزيون شده جاي عروسكات و اسباب بازيهات و كلا هر وقت ميخواي بشيني توي ميز تلويزيون ميشيني خيلي خيلي به آب علاقه داري و مامان مجبوره وقتي كه توي آشپزخونه كار داره سينك ظرفشويي رو پر از آب كنه كه شما آب بازي كني و  مامان به كاراش برسه البته بايد خيلي مراقب...
5 خرداد 1393

كوتاهي مو

انگار هر چي مامان توبه ميكنه كه موهاي شما رو كوتاه نكنه هيچ تاثيري نداره انقدر كه اطرافيان به مامان فشار آوردن كه موهاي شما رو كوتاه كنه باز هم مامان شما رو برد به آرايشگاه و اين دفعه موهاي شما رو خيلي كوتاه كرد بايد بگم كه مامان اولش اصلا نترسيدي ولي بعدش ديگه نميتونستيم شما رو روي صندلي نگه داريم تا آقاي آرايشگر موهاي شما رو مرتب كنه ولي بعد از اتمام اصلاح قيافه شما خيلي تغيير كرد و خودتم خيلي تعجب كرده بودي از خودت اين هم چند تا عكس بعد از اصلاح سر ...
22 ارديبهشت 1393

صندلي ماشين

بلاخره مامان تصميم گرفت كه وقتي شما رو ميخواد از خونه مامان جون ببره به خونه شما ديگه روي صندلي ماشين بشيني آخه كريرر شما براتون كوچيك شده و پاهاتون ميزد بيرون ولي با تمام استرس ها شما خوب كنار اومدي فقط 2-3 روز  اول خيلي گريه ميكردي انگار توش راحت نبودي و نميتونستي توش بخوابي و ماماني بايد يه جوري شما رو سرگرم ميكرد و طي مسير هم بايد چند باري نگه ميداشت و شما رو ساكت ميكرد ولي خدا رو شكر بعد از چند روز بهش عادت كردي و وقتي ميومدي سوار ماشين بشي و صندلي ماشينت رو نميديدي با تعجب بهم نگاه ميكردي و با زبون بي زبوني بهم  ميگفتي صندلي ماشين نيست  و تا مامان ميخواست صندلي رو برات ببنده كلي شيطنت ميكردي كه ماماني واقعا كفرش در مي او...
15 ارديبهشت 1393

رهايي

با تمـام مـداد رنگـی هـای دنـیا بـه هـر زبـانی که بـدانی یـا نـدانی ! خـالی از هـرتشبیه و استعـاره و ایهـام تنهـا یکــ جملـه برایـت خـواهـم نوشت : دوستت دارم خاص ترین مخـاطب خـاص دنیـا ! بعد از يكسال و اندي از زندگي تو كوچولوي مامان وقتي كه به مسافرت عيد رفته بوديم شما از فرصت استفاده كردي و 18 روز در كنار مامان بودي و خودتو به مامان چسبوندي و هر زمان از مامان طلب شير مي كردي و اين باعث شد كه ماماني تصميم بگيره توي اين مدت به شما پستونك نده تا شايد بتونه اين عادت پستونك خوردن رو از شما بگيره البته ناگفته نماند كه توي اين مسافرت ماماني براي شما 3 تا پستونك خريد و با خودش آورد ولي هيچ كدومش استفاده نشد و شما...
28 فروردين 1393

ويلاي خاله مريم

يه هفته بعد از سيزده بدر ما تصميم گرفتيم كه بريم ويلاي خاله ميريم تو ميگون چون خاله مريم روز 12 فررودين از مكه اومد و  مهموني كه در اين خصوص گرفته بود  انداخته بود روز سيزده بدر ما نتونستيم بريم بيرون به خاطر همين هفته بعد رفتيم بيرون كه مثلا سيزدهمونو به در كنيم و  همگي راهي ميگون شديم هوا خيلي عالي بود نه سرد  و نه گرم  و همگي توي حياط خونه خاله نشستيم  تا بعد از ظهر و شما كلي توپ بازي  و دوچرخه سواري كردي كردي با امير حسين و مهديس البته مامان به خاطر اينكه شما سرما نخوري تنتون سيوشرت كرد ولي در كل خيلي خوش گذشت و تو مثل هميشه عالي بودي عزيزم و اصلا مامان و اذيت نكردي اينم چند تا عكس   ...
20 فروردين 1393

نوروز93

اين دومين سالي كه يه كوچولوي خوشگل و قشنگ عيد ما رو زيباتر كرد و چقدر حس با تو بودن قشنگه وقتي كه تو در كنار مني انگار همه چيز هست و چه زيبا بايد بگم كه امسال عيد ماماني از 2 ماه پيش برنامه هاش رو چيده بود چون دلش ميخواست امسال با تو به جاهاي ديگه اي سفر كنه البته ناگفته نماند روزي كه ميخواستيم راه بيفتيم مامان جون زنگ زد و خبر مريضي شما رو داد و زن دايي دستش درد نكنه شما رو برد دكترتون و كلي دعوا و  دارو به شما داد براي اينكه زودتر حالتون خوب بشه ما 28 اسفند راه افتاديم به سمت اصفهان شب رو اصفهان مونديم و روز 29 راه افتاديم به سمت شيراز چون ماماني تصميم داشت موقع تحويل سال شاه چراغ باشه ولي به علت مريضي شما نشد كه موقع تحويل سال ...
19 فروردين 1393

عکسهای پایانی سال 92

این روزها که داره میگذره من خیلی آتیش میسوزونم چون برای خودم هم راه میرم هم میتونم بعضی از کلمات رو بگم و منظورم و به مامانی برسونم ولی چیکار میشه کرد دلم میخواد فقط مامانی رو حرص بدم لذت میبرم از این کارام قیافه مامان وقتی از دست من کفری میشه  اینطوری اینم چندتا عکس از کارام این تاپیه که مامان جون و آقاجون برای تولدم خریدن و منم خیلی دوسش دارم باهاش حال میکنم بعضی وقتا روش میشینم و غذا میخورم حالشو میبرم وقتی سوار تاپم هستم و هی دلم میخواد بیام پایین و برم بالا بعضی وقتا هم دلم میخواد اینطوری بشینم رو تاپم اینجا هم مثل آقاها نشستم و دارم تاپ میخورم ناگفته نمونه بعضی وقتا هم روی تاپ وایمیس...
27 اسفند 1392