صندلي ماشين
بلاخره مامان تصميم گرفت كه وقتي شما رو ميخواد از خونه مامان جون ببره به خونه شما ديگه روي صندلي ماشين بشيني آخه كريرر شما براتون كوچيك شده و پاهاتون ميزد بيرون ولي با تمام استرس ها شما خوب كنار اومدي فقط 2-3 روز اول خيلي گريه ميكردي انگار توش راحت نبودي و نميتونستي توش بخوابي و ماماني بايد يه جوري شما رو سرگرم ميكرد و طي مسير هم بايد چند باري نگه ميداشت و شما رو ساكت ميكرد ولي خدا رو شكر بعد از چند روز بهش عادت كردي و وقتي ميومدي سوار ماشين بشي و صندلي ماشينت رو نميديدي با تعجب بهم نگاه ميكردي و با زبون بي زبوني بهم ميگفتي صندلي ماشين نيست و تا مامان ميخواست صندلي رو برات ببنده كلي شيطنت ميكردي كه ماماني واقعا كفرش در مي او...
نویسنده :
آذرمامانی امیرمحمد
11:41