اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

نفس مامانی و بابایی

رفتن به مشهد

عزيز دلم امسال هم امام رضا ما رو طلبيد و  به طور ناگهاني تصميم گرفتيم كه بريم مشهد و از اونجا كه خود آقا دعوتنامه برامون فرستاد خيلي زود بليط گيرمون اومد و ما راهي مشهد شديم ولي با يه تفاوت كوچيك سال پيش بابايي همراهمون بود ولي امسال ماماني با دختر عموهاش و به همراه خاله اكرم و آبجي مبينا و آتنا و زن دايي سميه و مهديس روانه مشهد شديم و ما روز عرفه مشهد بوديم البته بايد بهت بگم كه چون شب قبلش بارون اومد ماماني نتونست بره حرم براي دعاي عرفه و من و شما تو خونه مونديم ولي بقيه همه براي خوندن دعاي عرفه به صحن امام رضا رفتن در كل پسر خيلي خوبي بودي و اصلا اذيت نكردي و مثل هميشه آقا در ضمن باز هم ماماني نتونست به موج هاي آبي بره چون كسي رو ندا...
24 آبان 1393

رفتن به كلاردشت

ما از قبل از سال جديد ديگه نتونستيم بريم به كلاردشت و بابايي خيلي دلش هواي مامان و باباش رو كرده بود به خاطر همين تصميم گرفتيم چهارشنبه از سركار مستقيم به سمت كلاردشت بريم البته عروسي هم دعوت داشتيم و اين مزيد بر علت شد كه حتما به كلاردشت سري بزنيم و اينطوري شد كه در عرض 3 هفته ما همش در راه مسافرت بوديم  هواي كلاردشت عالي بود و اصلا نيازي نبود كه تن شما لباس گرم كنيم و از همه مهمتر عمو و عمه از قبل از عيد شما رو نديده بودن و خيلي دلشون براي تو تنگ شده بود و وقتي  هم كه شما رو ديدن همه ماماني رو دعوا كردن كه چرا انقدر شما لاغر شدي ولي بعدش متوجه شدن اصلا مقصر من نيستم چون شما به شدت شيطون و كم غذا هستي عكس نتونستم ازت بگيرم چون اصل...
9 شهريور 1393

18 ماهگي

عزيزم ماماني توي اين هفته خيلي دلشوره داشت كه شما رو ميخواست ببره واكسن 18 ماهگيت رو بزني و همش خدا خدا ميكرد كه شما اذيت نشي صبح پنجشنبه  قبل از اينكه با بابايي ببريمت خانه بهداشت ماماني به  شما استامنيفن داد كه زياد تب نكني چون شنيده بود كه واكسن 18 ماهگي خيلي سنگين هست وقتي كه رفتم با خانم دكتر خيلي خوب برخورد كردي اول از اينكه شما رو كشيد شما 10.800 وزنتون دور سر49 و قدتون 83 هست ماشاله پسرم قدبلنده مامان فداش بشه و اينكه وقتي كه واكسن هم زد شما زياد گريه نكردي و زود ساكت شدي البته مامان تا 2 روز خيلي مراقب شما بود كه خدايي نكرده تب نكني ولي اين دفعه شما اذيت نشدي و به خاطر اينكه دور شما شلوغ باشي براي بعد از ظهر با فاميلاي مام...
9 شهريور 1393

تعطیلات عیدفطر

بلاخره تعطيلات عيد فطر اومد و ماماني هم هفته بعدش رو هم مرخصي گرفت تا به يه مسافرت بره و خستگي اين مدت از تنش به در بره اين دفعه همراهان ما توي مسافرت عموفرج و خاله مريم و داداشي اميرحسين و مامان جون و آقا جون بودن و خيلي هم بهمون خوش گذشت البته ناگفته نماند كه ما به چند تا شهر سر زديم  وسعي كرديم از وقتمون نهايت استفاده رو ببريم چون همه به جز ماماني روزه بودن تصميم گرفتم  روز عيد فطر به مسافرت بريم كه ناگفته نماند به ترافيك بدي خورديم و خيلي توي مسير معطل شديم  كه حدود ساعت 9 شب ما به محمودآباد شهر سرخ رود رسيديم سه روزي اونجا بوديم و بعدش به سمت لاهيجان و بعدش به اردبيل و سرعين رفتيم كه به شما پسر گل خيلي خيلي خوش گذشت چو...
9 شهريور 1393

تولد امام حسن مجتبي

ماه مبارك رمضان امسال هم مامان نتونست به خاطر اينكه به شما شير ميده روزه بگيره ولي طبق عادت هر ساله توي محله مامان جون اينا مراسم جشن براي تولد امام حسن برگزار شد و طبق معمول چون همه چيز و همه كس سبز پوش بودن و چون ماماني تصميم داشت كه توي مراسم شركت كنه براي شما هم رفت لباس سبز تهيه كرد و اين هم چند تا عكس از روز مراسم امير محمد همراه با ثنا سادات امير در حين شيطنت و دست كاري كردن به ظرف شيريني پسرم دوست دارم كه هميشه ره رو راه اماما و پيامبرا باشي دوست دارم گل پسره مامان ...
4 شهريور 1393

دیکشنری امیرمحمد

حرف های زیادی بلد نیستم من تنها چشمان تو را دیدم و گوشه ای از لبخندت که حرف هایم را دزدید از عشق چیزی نمی دانم اما دوستت دارم کودکانه تر از آنچه فکر کنی عزيزم اين روزها خيلي كلمات ميگي بعضياشو ماماني ميفهمه و بعضيهاش و نه ولي در كل به نظر خودم نسبت به بچه هاي هم سنت خيلي خوب حرف ميزني و بايد بگم كه ماماني خيلي خيلي شيطون شدي و يه جا آروم و قرار نداري و اگه كسي بخواد باهات مخالفت كنه و يا بهت چيزي بگه زودي بهت برميخوره و ميزنه زير گريه و بعضي وقتا خودتو ولو ميكني اصلا متوجه نيستي كه خداي نكرده برات اتفاقي بيفته اميرم كلماتي كه الان ميگي ايناست دادا= دايي مهديس= مهديس داداشي= اميرحسين ...
18 تير 1393

رفتن به پارک

توي تعطيلات 14و15 خرداد مامان اصلا حوصله نداشت كه بريم اوشان فشم به خاطر همين مونديم توي خونه ولي روز 14 مامان تصميم گرفت شما رو براي اولين بار ببره پارك نزديك خونه پس بلافاصله آماده شديم و رفتيم اونجا اول از همه كه با تاپ و سرسره بازي كردي بعدشم اومديم توي چمناي پارك كه شما دوچرخه سواري و توپ بازي كني و با بچه هاي هم سنت دوست بشي اول از اينكه اصلا دوست نداشتي با كسي بازي كني و فقط با خودت بازي ميكردي دوم اينكه خيلي علاقه داشتي به وسايلي كه مناسب سنت نبود و دوچرخه ات رو ول كردي و رفتي كه سوار اسكوتر  يكي از بچه هايي كه توي پارك بود بشي ولي نتونستي آخه مامانم هنوز  اينجور وسايل مناسب سنت نيست عزيزكم  ...
18 خرداد 1393

اميرو كاراش4

چیزی در کلامم نیست جز دوستت دارم هایی که واژه نیستند مثل دم در پی بازدم حیاتم را رقم می زنند اين روزها خيلي خيلي شيطون شده و اصلا نميتونيم شما رو يه جا نگه داريم تا از بيرون مياي هنوز در خونه رو باز نكرده ميبينيم رفتي توي كمد يا به خاطر شما تمام ميز عسلي ها رو جمع كرديم ولي باز هم شما رفتي بالاي ميز تلويزيون و از اونجا برام دست تكون ميدي به خاطر شما كلا ميز تلويزيون شده جاي عروسكات و اسباب بازيهات و كلا هر وقت ميخواي بشيني توي ميز تلويزيون ميشيني خيلي خيلي به آب علاقه داري و مامان مجبوره وقتي كه توي آشپزخونه كار داره سينك ظرفشويي رو پر از آب كنه كه شما آب بازي كني و  مامان به كاراش برسه البته بايد خيلي مراقب...
5 خرداد 1393

كوتاهي مو

انگار هر چي مامان توبه ميكنه كه موهاي شما رو كوتاه نكنه هيچ تاثيري نداره انقدر كه اطرافيان به مامان فشار آوردن كه موهاي شما رو كوتاه كنه باز هم مامان شما رو برد به آرايشگاه و اين دفعه موهاي شما رو خيلي كوتاه كرد بايد بگم كه مامان اولش اصلا نترسيدي ولي بعدش ديگه نميتونستيم شما رو روي صندلي نگه داريم تا آقاي آرايشگر موهاي شما رو مرتب كنه ولي بعد از اتمام اصلاح قيافه شما خيلي تغيير كرد و خودتم خيلي تعجب كرده بودي از خودت اين هم چند تا عكس بعد از اصلاح سر ...
22 ارديبهشت 1393