اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

نفس مامانی و بابایی

رفتن به مهد کودک

بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم و مامان جون بلاخره تصمیم بر این شد که شما در سن 2سال 4 ماهگی به مهد کودک بروید مامان خیلی دلشوره داشت چون شما اصلا قبول نمیکردین که از مامان دور باشین به خاطر همین هم تا به این سن رسیده بودین مامان و بابا هر شب به خونه مامان جون میرفتن و اونجا میخوابیدن که وقتی مامان میخواد صبح بره سرکار شما بیدار نشین که گریه کنین و اذیت بشین و مامان جون راحت تر شما رو نگه داره چون نه مامان نه بابا و نه مامان جون و آقا جون تحمل گریه شما رو نداشتن بلاخره با کلی وسواس مامان مهد معراج رو با کلی پرس و جو از همکاراش انتخاب کرد که شما به اونجا برین و شما اول تیرماه سال94 به مهد کودک رفتی متاسفانه عکس اولین روز مهد کودک از گوشی ما...
26 دی 1395

فروردین 94

بازهم به ایام تعطیلات نوروز نزدیک شدیم و مامانی برای تعطیلات برنامه ریزی مسافرت کرد که خستگی یک سال کاری از تنمون به در بره و طبق معمول قرار شد که با  خانواده خاله اکرم جون  و خانواده دایی جواد  و مامان جون اینا راهی سفر بشیم البته قرار شده بود که خاله سارا تو اصفهان به ما ملحق بشه چون خاله یه توراهی داره مسافرت طولانی مدت براش خوب نبود پس تصمیم گرفت که اصفهان همدیگرو ببینیم ما 28 اسفند ماه به سمت خرم آباد حرکت کردیم و سال تحویل رو هم در خرم آباد بودیم این هم عکسای شما در کنار سفره هفت سین در خرم آباد مامانی برای شما کلاه محلی خریده بود که چقدر هم بهت می اومد قربونت برم که همه چیز بهت می باد فردای سال تحویل برن...
1 ارديبهشت 1395

تولد دوسالگی

امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی تولدت مبارک پسرم تزئینات تولد دو سالگیت که خرس پو بود این هم عکسای میز شام منوی میز شام تولد دوسالگیت سالاد الویه سالاد ماکارونی بیف استراگانوف کشک بادمجان و ژله بود مامانی برات بگم که کلا دوربینم خراب شد و تمامی عکسات پاک شد و این عکسارو هم از موبایل آبجی مبینا و آتنا برات گذاشتم در ضمن بهت بگم که روز تولدت مامان خیلی خیلی ناراحت بود چون وقتی بابایی رفت کیک تولدت رو گرفت در کمال ناباوری دیدم به جای عکس پو روی کیکت چه عکس مسخره ...
1 ارديبهشت 1395

تولد دوسالگي

همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم چه کسی چشمهای تو را رنگ کرده است چه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی خلق کند؟فرشته ای فقط در قالب یک انسان فقط ساده می توانم بگویم تولدت مبارک پسرم   ...
30 تير 1394

سرزمين عجايب

تو تبليغات تلويزيون سرزمين عجايب رو ديدي و خيلي خيلي خوشت اومده بود هي به ماماني و بابايي ميگفتي كه بريم اونجا باباهم تصميم گرفت يه جمعه كه خونه هستيم با هم بريم سرزمين عجايب و تو اونجا بري و بازي كني     ...
30 تير 1394

اين روزهاي تو

ماماني ببخشيد كه خيلي وقته  نيومدم و وبلاگتو به روز نكردم ولي مامان خيلي خيلي درگيره  و كلي كار داره چندتا عكس از پاييز سال 1393 برات ميزارم اميدوارم كه مامانو ببخشي عشقم رفته بوديم فشم كه شما توي كوچه با يه سگ گرم گرفته بودي به هيچ عنوان هم راضي نبودي كه بياي خونه حتي مامان مجبور شد كه ناهارتو ببره تو كوچه  بهت بده عاشقه سگه شده بودي و اصلا هم ازش نميترسيدي و بهش غذا هم دادي البته بايد بهت بگم كه اين سگه همسايه بود و اهلي هم بود و  اون هم اصلا با پارسايي كه ميكرد تو رو نميترسوند پارك پليس با بابايي تصميم گرفتيم كه با هم بريم پارك و شما هم يه مقداري بازي كنيد اين شد كه رفتيم پارك پليس چون...
30 تير 1394

فقط عکس

  امير از نماهاي مختلف خواب قربونت برم ماماني كه انقدر قشنگ ميخوابي جاي جديد امير محمد تو ماشين وقتي كه نخواد رو صندلي ماشين بشينه وقتي مامان جون به شما شكلات صبحانه ميده و شما خودتونو به اين شكل در مياري وقتي امير دخمل ميشه فدات بشم كه انقدر روسري بهت مياد امير بعد از حموم تر و تميز و سشوار كشيده ...
24 آبان 1393