رفتن به مشهد
یه چند وقتی بود که همش بهمون میگفتی مامان نمیریم مشهد و هربارهم که ازت میپرسیدم چرا میگفتی میخوام برم دعا کنم و هر وقت که از کنار مسجدی رد میشدیم بازهم سوال تکراری که چرا مشهد نمیریم تا بلاخره بابایی تصمیم گرفت که بریم مشهد که با خاله اکرم جون هماهنگ کردیم و با اونها رفتیم به پابوس امام رضا که خیلی خیلی هم خوش گذشت چون تو برای اولین بار سوال قطارشده بودی البته به مامان خیلی سخت گذشت ولی شما لذت بردی از این سفر در ضمن توی این سفر هم مامان جون و آقا جون هم همراهمون بودن البته با مامانی و بابایی آجی آتنا و مبینا در ضمن تو مشهد هم خاله مریم هم بهمون ملحق شد البته هتل اونها با ما فرق داشت تو قطار شما رفتی بالای تخت نشستی و هی میگف...
نویسنده :
آذرمامانی امیرمحمد
11:06